بی قراریهای مادرانه
سرویس فرهنگی تابان خبر: اینها گفتههای خواهر شهید رحیم نصیری دور اندیش از خاطرات مادرش است، مادری که در بی خبری کامل به مدت ۲۰ سال از فرزند دردانهی شهیدش به سر برد، بلاخره بعد از 20 سال انتظار به سر آمد و پیکر پاک مطهر رحیم به آغوش مادر بازگشت. رحیم نصیری دور اندیش
سرویس فرهنگی تابان خبر: اینها گفتههای خواهر شهید رحیم نصیری دور اندیش از خاطرات مادرش است، مادری که در بی خبری کامل به مدت ۲۰ سال از فرزند دردانهی شهیدش به سر برد، بلاخره بعد از 20 سال انتظار به سر آمد و پیکر پاک مطهر رحیم به آغوش مادر بازگشت.
رحیم نصیری دور اندیش پانزدهم خردادماه 1336 در شهرستان تبریز دیده به جهان گشود، او دانشجوی رشته جامعه شناسی سال سوم دانشگاه تبریز بود و در کنار تحصیل کارشیروانی کوبی سقف خانه ها را نیز انجام میداد.
او در 25 سالگی تصمیم میگیرد از سوی بسیج مسجد محله برای دفاع از خاک وطن به جبهه اعزام شود، پس از مدتی با شجاعت و رشادت کنار هم رزمانش در عملیات مختلف می جنگد و بلاخره در 18 بهمن ماه 1361 در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه به شهادت می رسد.
پیکر رحیم به مدت 20 سال در فکه مفقود بود که در سال 1380 پس از تفحص به زادگاه خود تبریز بازگردانده و در گلزار شهدای ملک عباسی به خاک سپرده میشود.
فاطمه خانم – خواهر شهید رحیم نصیری از بی قراریهای مادرش در فراق رحیم و از حال و هوای آن روزها که بعد از 20 سال پیکر پاک برادرش را در آغوش گرفت، می گوید: نالههای مادرانه در غم دوری فرزند خود که او را دردانه می نامید، گمان نمی کردم به این اندازه دشوار و طاقت فرسا باشد، ناله های مادرانه را به چشم خود دیدم، نوحههایی که در غم دوری فرزند میسرایید؛ پسرم، تاج سرم، گل پسرم و گریه می کرد، مادرم همیشه می گفت فرزند شهیدش به قول خودش آچار فرانسه خانه و خانواده بود هرکس هرکاری داشت، رحیم حلال مشکلات او بود.
این بچه ها همه با خدا معامله کردند
او از عزم راسخ رحیم برای رفتن به جبهه می گوید: رحیم از همان ابتدای جنگ در جبهه های حق علیه باطل مشتاقانه حاضر شد، حتی با اینکه چندین بار در عملیات جنگی مجروح شد اما باز مصرتر از هر روز به میدان جنگ باز می گشت و هر روز روی تصمیمی که گرفته بود پا فشاری می کرد، یاد حرف شهید علی شکوری یکی از دوستان رحیم افتادم که می گفت این بچه ها همه با خدا معامله کردند.
فاطمه خانم از شوق رحیم به شهادت، می گوید: رحیم به ندای امام شهیدش لبیک گفته بود، به اندازه ای شوق شهادت داشت که همواره ذکر خدا و بی بی فاطمه زهرا ورد زبانش بود، روزی برادر بزرگم که همراه رحیم در جبهه بود، برایمان تعریف می کرد رحیم همواره می گفت؛ برادر در اصل هدف عاقبت بخیر شدن است، دعا کن من نیز عاقبت بخیر و روسفید شوم.
خواهر شهید رحیم دوراندیش از دلتنگی و بی قراری های مادرش در فراق رحیم می گوید: مادرم بعد از شهادت رحیم همواره ناله و زاری می کرد و لحظه ای از یاد فرزند عزیزش غافل نمی شد، مادر مهربانم همواره با دیدن یکی از نوه هایش که بیشتر شبیه رحیم بود، می گفت نوه عزیزم چقدرتو شبیه عمویت هستی چشمانت و ابروهایت بیشتر شبیه چشم و ابروی رحیم من است و از بی قراری، غصهها و از مهربانی های رحیم به نوه هایش تعریف می کرد که رحیم تا چه اندازه با محبت بود.
20 سال بی خبری از رحیم
او ادامه می دهد: همه اهالی محل دوستان و آشنایان از مهربانی ها، از صراحت گفتار از اخلاق خوب رحیم در برخورد با همه تعریف می کردند، مادرم همیشه از دوری اش ساعت ها گریه و مرثیه سرایی می کرد، همه از رحیم به مدت ۲۰ سال بی خبر بودیم، پیکر رحیم سال ها مفقود بود و خبری از شهادت رحیم نداشتیم، مادر همواره نگران فرزند عزیزش بود و مکرر از ما می پرسید رحیم من کجاست، نمیدانست که فرزند شهیدش در عملیات والفجر مقدماتی در فکه به شهادت رسیده است، همان فکه ای که همه آن را با شن روانش می شناسند و قتل گاه کربلای ایران است.
فاطمه خانم از نحوه ی شهادت رحیم می گوید: یاد نقل قول یکی از جانبازان و فرماندهان این عملیات والفجر مقدماتی افتادم که می گفت بعثی ها همه جای فکه را محاصره کرده بودند و فکه کربلایی دیگر شده بود، به چشم دیدم هر رزمنده ای که سرش را بلند می کرد نامردها با تیربار امان نمی دادند و او را می زدند، آب رفته رفته کم شده بود بچه ها شن ها رو زیر رو می کردند، سینه های خود را به خاک می چسباندند تا عطش امانشان را نبرد و باز به مبارزه ادامه دهند، می گفت تا چشم کار می کرد عطش بود و گرما، در این میان پیکر پاک رحیم آرام خوابیده بود، به اندازه ای آرام و راحت که نبودنش احساس نمی شد، جز مادرش که جای خالی رحیم جگرش را بی نهایت می سوزاند.
او ادامه میدهد: سالها به همین روال طی شد تا اینکه پیکر رحیم بعد از 20 سال به زادگاهش تبریز بازگشت، اما رحیم چیزی جز یک پوتین و پیراهن کاملا پاره شده با یک قرآن در جیب و چند قطعه استخوان و یک پلاک زنگ زده که اسم او روی آن نقش بسته بود، نبود، بلاخره پیکر بی جان رحیم با لباسهای پاره به خانه رسید، مادر آرام گرفت، اما اینبار غصه هایش فرق کرده بود، مادر حرفی نمی زد، فقط سکوت می کرد و به نقطه ای نامعلوم خیره می شد، این چنین فریادهای غصه دار جای خود را به سکوتهای معنا دار داده بود، مادر است دیگر…
مصاحبه از مرتضی نصیری دور اندیش – برادر زاده شهید رحیم نصیری دور اندیش
انتهای پیام
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 7 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0