تاریخ انتشار : شنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۳ - ۱۲:۲۹
کد خبر : 15299

انگشتر استاندار شهید به یک دانش‌آموز، رسید

انگشتر استاندار شهید به یک دانش‌آموز، رسید
محمد صدرا بعد از ۱۵ روز انتظار، پاک ناامید شده بود و همه می‌گفتند، استاندار آنقدر سرش شلوغ است که یادش نمی‌ماند قرار بود برای یک دانش‌آموز، یادگاری بفرستد، ماه‌ها گذشت و شد آنچه که کسی حتی فکرش را هم نمی‌کرد. حق به حقدار رسید و دل بی‌قرار دانش‌آموز معتکف هم آرام گرفت.

به گزارش تابان خبر، تمام ماجرا از سه روز اعتکاف در مسجد جامع تبریز رقم خورد، روزهایی که کم‌تر از یک هفته از انتصاب استاندار جوان آذربایجان شرقی سپری می‌شد و رحمتی برای سر زدن به دانش‌آموزان و جوانان معتکف راهی مسجد شده بود. باز هم کاری ابتکاری و دور از انتظار که به زعم نوجوانان معتکف، کمی عجیب بود که استاندار با آن جایگاهش به معتکفان مسجد جامع تبریز سر بزند که بیشترشان دانش‌آموز بودند.

 

مردم آذربایجان شرقی به دیدن چنین اقداماتی از طرف امام جمعه محبوبشان عادت کرده بودند، اینکه جوان دهه شصتی هم پا جای پدر معنوی این استان گذاشته بود، فضا را بیش از پیش تلطیف کرده بود و در همین چند روز، مردم این استان، هر روز منتظر یک اقدام جنجالی از طرف مالک رحمتی بودند. استاندار این بار بدون اطلاع قبلی و سرزده به جمع دانش‌آموزان معتکف رفته و جمعی بی‌ریا و البته متفاوت از نسل‌های قبل را برای همنشینی انتخاب کرده بود، نسلی که هر کاری می‌کردند، باز هم همه حرف برای گفتن پشت سرشان داشتند.

 

رحمتی از بدو ورود با استقبالی مواجه شده بود که در مواجهه با مهمان سرزده و تازه وارد به استان، بی‌نظیر بود و استاندار در جمع دانش‌آموزان معتکف گم شده و بازار عکس‌های سلفی و یادگاری با او داغ داغ بود. مردم آذربایجان شرقی اینبار هم با مسئولی از جنس مردم روبرو بودند که از حضور در جمع آن‌ها ابایی نداشت و به معنی واقعی کلمه، خودش را یکی از آن‌ها می‌دانست و به قدری برای تک تک مردم، ارزش قائل بود که هیچ پیشنهاد و درد دلی از حافظه‌اش پاک نمی‌شد، حتی در خواست یک دانش‌آموز برای دادن انگشترش به او به عنوان یادگاری و نامه خونین پیدا شده در جیبش بعد از شهادت هم گواه این اخلاق استاندار شهید است.

محمدصدرا عادلی، دانش‌آموز پایه نهم که در سه روز ماه رجب، معتکف شده بود، ماجرای انگشتر را اینچنین روایت می‌کند: «آقای استاندار به همراه دو نفر دیگر به جمع معتکفان در مسجد جامع تبریز آمدند و موقع رفتن به او گفتم می‌شود انگشترتان را به من بدهید؟ او گفت ناعدالتی است بین این همه دانش‌آموز و معتکف، انگشترم را به تو بدهم، بقیه ناراحت می‌شوند، شماره تماسم را گرفت و به همراهش گفت ذخیره کند و تا بعدا به من زنگ بزنند. »

 

از اعتکاف که برگشتم حدود ۱۵ روزی منتظر بودم؛ اما خبری نشد. گفتم سرش شلوغ است، فراموش کرده، کارش زیاد است و یادش رفته. من هم دیگر بیخیال شدم و البته ناراحت از بدقولی او.

 

بعدها که شهید شد، خیلی ناراحت و به کل ناامید شدم. اما یک روز گوشی تلفنم زنگ خورد و یکی از مسئولان از استانداری آذربایجان شرقی با من تماس گرفت به من گفت تو محمدصدرا عادلی هستی؟ گفتم: بله. گفت: من از طرف آقای استاندار امانتی برای تو دارم بیا و امانتیت را تحویل بگیر.

 

فهمیدم منظورش کدام امانتی است، هم خیلی خوشحال شدم و هم خیلی ناراحت از اینکه استاندار شهید را بدقول خوانده بودم. فردای آن روز با پدرم رفتم و انگشتر را تحویل گرفتم. به من گفتند آقای استاندار یادداشتی روی لب‌تابش گذاشته و روی آن نوشته است: متعلق به «آقای عادلی_اعتکاف» و یک جا انگشتری هم تهیه کرده و روی میز قرار داده است.

 

این انگشتر شبیه همان انگشتری است که به هنگام شهادت در جیب استاندار بود و تصاویری از آن به همراه نامه مردمی آغشته به خون و مُهر منتشر شده بود. انگشتر امانتیم را به همراه یک جلد قرآن از استانداری تحویل گرفتم و این اتفاق از نظر من یک معجزه بود.

باورم نمی‌شد استاندار یک استان که الان شهید شده برای یک نفر آنقدر وقت گذاشته و دغدغه من را گوش داده باشد. مسئولیت پذیری او غیر قابل وصف بود. انگشتر را که گرفتم و خبرش پیچید؛ همه دوست داشتند انگشتر متبرک را دستشان کنند.

 

برایم سوال است که انگشتری استاندار را به یادگاری گرفتن، چگونه می‌تواند دغدغه یک دانش‌آموز دهه هشتادی باشد و محمد صدرا اینطور جوابم را می‌دهد: من از سه چهار سالگی با قرآن مانوس هستم و همیشه همراه پدر و مادر به مسجد رفتم. با این فضا عجین و آشنا هستم و نتیجه قرار گرفتن در محیط معنوی هم شرکت در اعتکاف و فیض بردن از وجود بزرگوارانی مانند استاندار شهید بود.

 

من روی تحصیلاتم و نظم خیلی حساس هستم و حتی یک روز هم غیبت نداشتم و حالا که سه روز اعتکاف به تعطیلی خورده بود با خوشحالی در اعتکاف شرکت کردم و هدیه‌ای معنوی نصیبم شد.

 

با حاج آقا آل هاشم هم در ارتباط بودم و چندین بار به دیدار ایشان رفته بودم و خبر شهادت هر دو عزیز ما را بسیار غمگین و متأثر کرد.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

دو × 3 =