خوی جوانمردی در «خوی»
تابان خبر – کتایون حمیدی: هفتاد، هشتاد شاخه گل رُز در دست گرفته و به سراغ تک به تک چادرها میرود؛ «بابا جانم روزتان مبارک، تصدقتان، قربان اشک چشمهایتان شوم؛ دلتان نگیرد یک موقع!» خدا رو شکر همه سالمید و فقط ضرر مالی دیدید که آن را هم همگی دست در دست هم داده و به
تابان خبر – کتایون حمیدی: هفتاد، هشتاد شاخه گل رُز در دست گرفته و به سراغ تک به تک چادرها میرود؛ «بابا جانم روزتان مبارک، تصدقتان، قربان اشک چشمهایتان شوم؛ دلتان نگیرد یک موقع!» خدا رو شکر همه سالمید و فقط ضرر مالی دیدید که آن را هم همگی دست در دست هم داده و به لطف خدا حلش خواهیم کرد؛ یک موقع فکر نکنید تنهایید! همه با همیم، در کنار هم، تا آخرِ آخرش». صدا و چشمهایش پُر از خواب است اما با آن گیج خوابی هم همچنان با همه پدران با مهر حرف میزند، آرام و ماخوذ به حیا.
میگویم فرمانده کی خسته است؟ تبسمی زده و میگوید: والا من که فرمانده نیستم، بسیجیام، اما در هر شرایطی جواب کی خسته است؟ دشمن است.
نامش «جواد ابراهیمزاده» و کارمند دانشگاه تبریز است؛ او فرمانده قرارگاه جهادی شهید کسایی است و به قول خودش از وقتی که خود را شناخته، بسیجی است و همه او را حاج جواد صدا میزنند.
میگوید: «وقتی زلزله آمد، رفقای بسیجی مدام زنگ و پیام پشت سر هم که حاج جواد ما کی قراره به منطقه برویم؟ همه رفتند ما ماندیم که! اما به همه آنها گفتم اندکی صبر، الکی رفتن که فایدهای نداره! باید به یک دردی بخوریم».
آقای ابراهیمزاده به چند نفر از رفقایش اشاره میکند، آن روز رفقای جهادی خود را جمع کردم و از دانشگاه هم کمی کمک گرفتیم اما چادرهایی که دانشگاه دست ما داد از آن چادرهای مسافرتی بود که فقط برای سه چهار ساعت مناسب بود و عملا برای آن هوای سردِ استخوان سوز خوی مناسب نبود ولی خُب از قدیم گفتهاند که دندان اسب پیشکش را نمیشمارند».
«به آن چادر آب معدنی ببرید! خانم ببخشید که مدام گفتوگو را قطع میکنم؛ داشتم چی میگفتم؟ آهان! خلاصه که نه میتوانستیم آن ۱۰۰ چادر را رد کنیم و نه میتوانستیم در منطقه زلزلهزده از آنها استفاده کنیم ولی باید که یک کاری میکردیم به خاطر همین یک پویش راه انداختیم و پوسترهای آن را در سطح دانشگاه و بسیج و سایر بخشهای جهادی منتشر کردیم و در عرض یکی دو روز ۴۵۰ میلیون تومان کمک نقدی و غیرنقدی جمع شد و بلافاصله راه افتادیم! آن ۱۰۰ چادر را هم آوردیم».
«وقتی به شهر خوی رسیدیم به ما گفتند که بیشترین آسیب به شهر فیرورق (پِئره) وارد شده است و ما هم گشتی در آنجا زدیم تا اینکه متوجه یک گلخانه به متراژ ۵ هزار متری سرپوشیده شدیم و به همین خاطر یک فکر به ذهنمان رسید» اینها را حاج جواد گفته و بار دیگر چند دقیقهای به سمت یکی از چادرها میرود.
او بعد از وقفه کوتاهی دوباره برگشته و به حرفهایش ادامه میدهد: صاحب این گلخانه آقای «سید زائر» است که قبل زلزله کار و بارش در این گلخانه گرفته بود و انواع اقسام گل و گیاه و میوهجات را اینجا پرورش میداد ولی بعد زلزله با اینکه گلخانهاش مشکلی پیدا نکرده است ولی درد پُر درد همشهریانش دل و دماغ برایش نگذاشته و گلخانه را تعطیل میکند و ما هم از درِ شانس با او آشنا شدیم و فکرمان را با او در میان گذاشتیم تا اجازه دهد در گلخانهاش اسکان موقت ایجاد کنیم».
او میگوید: حاج آقا سیدزائر بدون هیچ اتلاف وقتی پیشنهاد ما را قبول کرد؛ البته این قبول کردنش برابر بود با ضرر چند صد میلیونی یا میلیاردی، ولی بزرگمرد است دیگر، گفت عیبی نداره، مهم مردم مان هستند که قراره مرهم موقتی برای آلام آنها شود».
به اینجای حرفهایش که میرسد، نفس عمیقی کشید و یک الله اکبری زیر لب زمزمه میکند: الله اکبر، خدا از آن چیزی که ما فکر میکنیم هم بزرگ است؛ بعد از ناآرامیهای اخیر در کشور یک جوری ایران را در خارج از کشور و فضای مجازی نشان میدادند که انگار دیگر هیچ همبستگی نیست ولی زلزله خوی با همه تلخیهایش یک چیز دیگر را دوباره به همه نشان داد و یادآور شد و آن این بود، “ما همه با هم هستیم آن هم در این روزهای تلخ، زن و مرد، پیر و جوان؛ همه با همیم برای وطن، برای انقلاب و برای تک به تک مردممان”».
آقای ابراهیمزاده ادامه میدهد: همان لحظه که گلخانه را تحویل گرفتیم، عملیات مناسبسازی در چند ساعت اولیه آغاز شد و بلافاصله اسکان مردم انجام گرفت و در حال حاضر نیز ۸۰ چادر نصب شده و مردم اسکان یافتهاند؛ البته تا چند روز آینده نیز این میزان به ۳۰۰ چادر خواهد رسید.
بنابه گفته آقای ابراهیمزاده، در این گلخانه دمای هوا بین ۱۵ تا ۲۰ درجه بالای صفر است، از اینرو مسائلی از قبیل تامین بخاری برقی برای هر چادر و لوازم گرمایشی زیاد در این محیط نیاز نیست و همچنین آن ۱۰۰ چادر اهدایی از طرف دانشگاه تبریز نیز در این محیط قابل استفاده شدند».
آقا جواد آن طوریکه تعریف میکند، بعد از وقوع زلزله، از دانشگاه مرخصی گرفته و آستینها را بالا زده است تا برای مردم وطن کاری کند.
او در ادامه میگوید: در این راه عده زیادی کمک نقدی و غیرنقدی کردند و ۱۲ نفر نیز در این راه همراه من شدند و الان روزهاست که اینجا هستند؛ یعنی همه رفقای بنده در این چند روز ۳و۴ ساعت بیشتر نخوابیدهاند.
آقای ابراهیمزاده از برنامههای متنوع در محل اسکان هم برایم میگوید:« هر روز که برنامه صبحانه، ناهار و شام داریم همچنین به خاطر اینکه حوصله بچهها سر نرود در گوشه گلخانه یک مهدکودک درست کردیم و مسابقات نقاشی هم برگزار میکنیم؛ هر روز سانس پخش کارتون برای بچهها داریم و از امروز هم چند نوبت سانس پخش فیلم برای خانوادهها؛ هر روز ویزیت رایگان و توزیع داروی رایگان داریم و از فردا هم قرار است چهار مشاور خانم به اینجا بیاید و از نظر روان شناسی ویزیت کنند».
به آقای ابراهیمزاده میگویم، این بسیجیها مگر در این کشور چند هفته پیش تهدید نمیشدند و روزی نبود که چند نفر بسیجی در کشور به شهادت میرسید، پس چرا کم نمیآورید، میخندد: خواهر این تکلیف است، مگر از چند لحظه دیگر خود با خبر هستیم؟ شاید فردا این اتفاق برای ما افتاد؛ همه این عزیزان یک هفته پیش در خانه گرم و نرم خود بودند و الان در انتظار سرنوشتی نامعلوم، ما همه خواهر و برادر هم هستیم مگر میشود من ببینم که خواهر و برادرم در هرجای کشور بدون سقف باشد و من در خانه سقف دارم بدون هیچ لرزش قلبی سرم را بگذارم و بخوابم؟ این را هم بگویم که یک بسیجی همه چیز را به جان خریده است، حتی آن ناملایمتیها، حتی آن کتکها، به خدا مهم حال خوش مردم است».
از خانوادهاش هم میپرسم؛ میگویم همسرتان مخالفتی کرده است، مکثی کرده و میگوید: یک چیز را بگویم خودتان تا آخر بخوانید؛ زمانی که پسرم یک و نیم ماهه بود من نیروهای جهادی را جمع کرده و بیش از یک ماه به منطقه محروم چاراویماق برای محرومیتزدایی رفتیم، ۷ ماه در زلزله ورزقان بودم و چند ماهی هم در زلزله کرمانشاه و سایر حوادث، بالاخره خانواده هم چشمشان عادت کرده است».
میگویم نکند پاداش درشتی از بابت حق ماموریت در مناطق زلزلهزده میگیرید که اینقدر از جان مایه میگذارید؛ شانهای بالا انداخته و میگوید: آره بابا! پاداش خیلی درشت قرار است بگیریم آنقدر درشت که صفرهایش را نمیتوانی بنویسی، خواهرِ من پول کجا بود؟ مگر در این مواقع پول به چشم میآید؟ البته میآید ولی برای این مردم نه یک شخص! تا همین الان برای این اسکان من و رفقام چند میلیون هم از جیب هزینه کردیم، میدانید الان گوشهای از آذربایجانمان درد دارد و از این رو همه در حد توان خود دارند گرما میبخشند به این همدلی! به این دست در دست دادن. اینجاست که شعر سعدی به خوبی صرف میشود: بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند.
حاج جواد کمی صدایش را یواشتر میکند: میدانید چرا این زلزله با بقیه زلزلهها فرق داشت؟ چون اینجا بلاتکلیفی بیشتر موج میزند، اینجا مردم شک دارند میتوانند دوباره با یک بازسازی کوچک دوباره مابین آن دیوارهای سست شده به زندگی خود ادامه بدهند و زن و بچهشان را داخل آن خانه ببرند و یا سردرگم هستند از اینکه در فضای مجازی شایعه کردند زلزله بزرگتری میآید؟ مردم از نظر روحی و روانی بیشتر از مسائل دیگر آسیب دیدهاند! اما یک چیزی عجیب این وسط دلنشین است، خوشمزه است و آن جلوهگری این سیل عظیم همبستگی؛ یعنی هر بسته کمک مردمی را که باز میکنی ابتدا یک انرژی از مهر و عشق به صورتمان میخورد! یک جوری که انگار مردم یک تکه از قلبشان را هم با وسایلی که فرستادهاند، برای مردم زلزلهزده گذاشتهاند.
حاج جواد از نگرانیاش هم میگوید: یکی از ترسهای من این است که یکهو این سیل عظیم محبت قطع شود! چراکه تکلیف این مردم زلزلهزده روشن نیست و آن طور که پیداست تا خود عید کار دارند و اگر چند روز دیگر همه چیز تمام شود و مردم دیگر آن حس روزهای اولیه را نداشته باشند، باید چه کرد؟ میدانید مردم به چه حالی خواهند افتاد؟ البته ما در این گلخانه تا آخرش هستیم و هر چیزی که دستمان میرسد را با مدیریت توزیع میکنیم ولی خُب برخی نامدیریتیها در توزیع اقلام دیده میشود.
همهمهای به گوش میرسد، گویا دوباره پس لرزهای شده است، از آن طرف یکی آقا جواد را صدا میزند؛«الان میام؛ ببین خواهرم! گاها هیچ فرقی نمیکنه که خدا را دِلی قبول کنیم یا بلنگد پای اعتقادمان؛ زیرا یک روزهایی است که یکهو هیچ کسی را نداری جز خودِ خدا، به هر طرف نگاه کنی باز خدا را خواهی دید، همان یاور همیشگی! از هزار فرسخیات هم کسی رد نمیشود جز خدا و رنگ و بویش، میدانی همان لحظه تهِ تهِ تهِ خط را میگویم که شب میخوابی و صبح بلند میشوی میبینی هیچی نداری! آنجاست که فریادرسی جز خدا برایت باقی نمیماند، آن خدای بالاسرمان که ارحمن الراحمین است و دقیقا در همین لحظات خدا خودش را بین همه تکثیر میکند، گاها در کاسه آبی نطلبیدهای که مراد است و گاها در نوازش سر یک رنج دیده و شاید هم در دستان یک جهادگر و قلم یک خبرنگار؛ دقیقا آن ثانیه باید گفت “ای بازگرداننده از دست رفتهها”.
انتهای پیام
برچسب ها :آذربایجان غربی ، تابان خبر،آذربایجان شرقی، ،تبریز ، خوی ، زلزله
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0