فرخ مهدیپور، دستان فولادی قوپوز؛ روایتی از مقاومت یک فرهنگ

به گزارش پایگاه خبری تابان خبر، فرخ مهدیپور، با دستان خود، نه تنها ساز مینواخت، بلکه امید مینواخت، عشق مینواخت، زندگی مینواخت. او، با هر زخمه، قصههای دده قورقود را زنده میکرد و به شاگردانش آموخت که هنر، سلاحی است قدرتمندتر از هر شمشیر و نغمه، رساتر از هر فریاد. این چهره جهانی موسیقی عاشیقی از همان کودکی با نوای ساز آذربایجانی مأنوس شد؛ گویی سرنوشت او با این ساز گره خورده بود.
او به همراه برادر هنرمندش، چنگیز، با آمیختن هنر و دانش، نه تنها نت را به موسیقی عاشیقی وارد کرد، بلکه «خانهی ساز» خود را بنا نهاد تا نغمههای اصیل آذربایجان در آنجا متولد شوند و با عشق جاودانه خود نوایی تازه در این هنر دمید. در سال ۱۳۶۵، تهران شاهد تلاشهای این هنرمند بود؛ جایی که او با اجرای کنسرتهای باشکوه با گروه دالغا، شور و شعف را به دلها هدیه کرد، او با هجرت به تهران، چراغ ساز آذربایجانی را روشن نگه داشت تا این نغمههای جاودان را در پهنهی گیتی طنین انداز کند، او نه تنها یک نوازنده ماهر، بلکه یک احیاگر فرهنگ و یک پیامآور صلح و دوستی از طریق موسیقی است.
ساز قوپوز همبازی روزهای کودکیام بود فرخ مهدیپور، هنرمند گرانمایه که تار و پود جانش با نوای ساز قوپوز در هم تنیده است با لبخندی که برق نگاهاش را دوچندان میکند، از روزگاران شیرین کودکی و آغاز سفرشان در دنیای موسیقی می گوید: من در سال ۱۳۴۱ دیده به جهان گشودم و از همان سه سالگی، ساز قوپوز، همبازی خاموش و رازدار روزهایم شد، حکایت آشنایی من با این ساز کهن، با شکستی ناخواسته آغاز شد؛ شکسته شدن ساز عمویم. او که از انگشتشمار سازندگان این ساز پرآوازه است با دیدن ساز شکسته، اشک از چشمانش جاری شد. اما در همان لحظه، به جای سرزنش، آغوشش را به رویم گشود و دستانم را گرفت تا راه و رسم نواختن را بیاموزم، انگار تقدیر، همانجا سرنوشت مرا با نوای قوپوز پیوند زد. این اتفاق، جرقهای بود که آتش عشق به موسیقی را در دل فرخ مهدیپور شعلهور کرد، قوپوز، از آن پس، نه فقط سازی بود که مینواخت، بلکه همدمی بود که در گوشه و کنار دنیای کودکانه اش، قصهها میگفت و ترانهها میخواند و امروز، پس از سالها، همچنان آن نوای دلنشین قوپوز، از زیر انگشتان جادویی استاد مهدیپور، به گوش جان مینشیند و روایتی از عشق، صبوری و استادی را بازگو میکند.
عمویم ریتم های اصیل ساز قوپوز را برایم آموخت در ادامهی کلامش، با لحنی که از خاطرات دور دست حکایت داشت، می افزاید: پس از آنکه دستانم با راهنمایی عمویم، ریتمهای اصیل ساز قوپوز را آموخت، در چهارده سالگی رهسپار تهران شدم، اگرچه در آن روزگاران، نواختن این ساز کهن، با محدودیتهایی روبرو بود، اما عزم من برای پاسداری از گنجینهی موسیقی سنتی آذربایجان، چون کوهی استوار، پابرجا ماند، از این رو، با اشتیاق فراوان، آموزش این میراث گرانبها را به جمع کثیری از مشتاقان آغاز کردم.
گوهر تابناک موسیقی عاشیقی، با نگاهی که گویی در اعماق زمان سیر میکرد، بیان میکند: تا سال ۱۳۶۵ در تهران زندگی کردم، اما تقدیر، یک سال بعد، مرا به آغوش تبریز کشاند؛ شهری که در آن، نه تنها زندگی کردم، بلکه جان در کالبد سازهای بیجان دمیدم و کارگاهی از جنس عشق و هنر بنا کردم، دستانم همزمان که تار و پود موسیقی را مینواخت، گرههای ساز را نیز میگشود و در آن زمان برادرم، چنگیز، در تهران، سرود نت را آغاز کرده بود و من نیز در تبریز، همگام با استاد علی فرشباف، پردههای ظریف آموزش تخصصی را میگشودم و نوای عاشیقی را به جانها میآموختم. گروه موسیقی «دالغا» ریشه در هویت آذربایجانی دارد مهدی پور، با صدایی که گویی از اعماق جانش برمیآمد، پرده از راز دل می گشاید و ادامه میدهد: در سال ۱۳۶۹، نهالی به نام “دالغا” در خاک هنر کاشتم؛ نهالی که ریشه در هویت موسیقی آذربایجان داشت و شاخههایش، نغمههای اصیل این سرزمین را به گوش جانها میرساند، از آن زمان، “دالغا” همسفر لحظههایم شد و با کنسرتهایی که در اقصی نقاط جهان برپا کردیم، این میراث ارزشمند را به جهانیان هدیه دادیم.
سپس، با نگاهی نافذ که از تعهدی عمیق خبر میداد، بیان میکند: هنرمند، همچون نگینی گرانبهاست که باید با تمام وجود از درخشش آن پاسداری کند، زیرا که هنرمند، نه تنها در برابر هنر خویش مسئول است، بلکه نمایندهی فرهنگ یک ملت نیز است و باید با تمام توان، در حفظ و اعتلای آن بکوشد.
عاشیق حسن اسکندری، اعجوبهی چنگنواز قوپوز است
او اظهار می کند: عاشیق حسن اسکندری، افسانهای زنده در چنگ قوپوز، با پنجههایی که گویی تارهای دل را مینوازند، نغمههایی میسراید که روح را به پرواز درمیآورند.
این چهرهی جهانی موسیقی عاشیقی، با نگاهی آکنده از حسرت، چنین نجوا میکند: عاشق حسن اسکندری، بیشک، گوهری یکتا در این میان است، افسوس که بسیاری، این هنر آسمانی را تنها به چشم وسیلهای برای معاش دنیوی مینگرند.
مهدیپور، با قلبی که ضربانش با آهنگ ساز کوک شده، میگوید: گر چه دلباختهی نغمهسازیام و روحم در نوازندگی به پرواز درمیآید، اما دستانم در سازسازی نیز، امانتدار هنر هستند، با وسواسی عاشقانه، هر ساز را به اثری هنری بدل میکنم، تا شایسته نواهای آسمانی باشد.
ارواح تشنهی خاک آذربایجان، سیراب از شراب عشق به موسیقیاند
او با نغمهای از سرور و شعف، پرده از این راز میگشاید و ادامه میدهد: خوشبختانه، ارواح تشنهی این خاک، سیراب از شراب عشق به موسیقیاند و ما نیز، با دلی سرشار از امید، در معراج این هنر آسمانی و پاسداشت این سبک بیهمتا، گام نهادهایم، از این رو، بزمهایی شورانگیز، در گسترهی این مُلک اهورایی و فراسوی مرزها، از ژاپن خورشید تا آلمان اندیشه، از دانمارک آرامش تا سوئد رویا، از هلند گل تا ترکیه خاطره، و تا دامنههای باکوی عشق، برپا ساختهایم، تا این نوای سحرانگیز را به گوش جان جهانیان بسپاریم.
درخواست «زلیم خان یعقوب» برای حضور گروه دالغا در جمهوری آذربایجان
این چهرهی ماندگار موسیقی عاشیقی، در خاطرات خویش غوطهور شده و میگوید: آن زمان که برای نخستین بار، به بزم دلانگیز جشنوارهی موسیقی آذربایجان دعوت شدیم، سرایشگر غزلیات شورانگیز، زلیم خان یعقوب، نیز زینتبخش آن محفل بود، وقتی سازهایمان را به رقص درآوردیم و نغمهسرایی آغاز کردیم، شیوهی پنجهافکنی ما بر تار و پود ساز، چنان وجدی در جان هنرمندانِ عاشیقنواز آذربایجان پدید آورد که همگان را به اعجاب و ستایش واداشت و زلیم خان یعقوب، با قلبی سرشار از مهر، از ما خواست کرد که بار دگر، این هنر صنعت را در خاک آذربایجان به جلوه درآوریم.
آن مجسمهی زنده موسیقی عاشیقی، در خلوتگاه یادها، راز دل میگشاید و میگوید: هنگامی که قدوم رنجه به گلستان جشنواره موسیقی آذربایجان نهادیم، آن سخنور بیمانند، زلیم خان یعقوب، نیز با نفس مسیحایی خویش، بزم را منور کرده بود، چون پرده از چهره ساز برافکندیم و آوای آسمانی آن را در پهنه هستی رها ساختیم، طرز پنجهنوازی ما بر سیمهای جانبخش، چنان شوری در نهاد عاشقان آذربایجان برانگیخت که همگان را به وادی حیرت و ستایش رهنمون ساخت، زلیم خان یعقوب، با قلبی آکنده از مهر بیکران، از ما خواست که بار دگر، این هنر قدسی را در حریم آذربایجان به تجلی درآوریم.
مهدیپور، با نوایی آغشته به حسرت و امید، ابراز میکند: در ایام دیرین، نغمههای موسیقی عاشقی در پهنهی ایران، چون خورشیدی تابان، روشنگر محافل و مجالس بود و هنرمندان این سرزمین، با پنجههای سحار و سازهای سخنگو، نبض موسیقی را از نو مینوازند و گوی سبقت را از همقطاران آذربایجانی خود میربایند، به امید آن روز که با مهیا گشتن بستر مناسب و امکاناتی چون استودیوهای رویایی و سالنهای مجلل، بتوانیم صحنهی هنر را به میعادگاه هنرمندان جهانی بدل کنیم و نام ایران را در آسمان هنر، چون ستارهای درخشان، جاودانه کنیم.
او اظهار میکند: در حال حاضر درخت تناور موسیقی عاشقی، به شاخههایی چون شعر، داستانپردازی، نوازندگی و سازسازی تقسیم شده و این امر نشانهایست از طلوعِ خورشیدی تابناک در آسمان هنر.
من و برادرم چنگیز پشتوانهی یکدیگریم
این چهره ماندگار موسیقی عاشقی می افزاید: من و برادرم چنگیز، دو همزادِ افسانهای، دو نگین همرنگ بر انگشتری هنر، پشتوانهی یکدیگریم.
مهدیپور با لهجهای از جنس صفا و صمیمیت، اینگونه از راز این همراهی دیرین پرده برمیدارد و می گوید: من و برادرم چنگیز، دو روح در یک کالبد، دو دلداده بیقرار هنر، تکیهگاه هم در این مسیر پرپیچ و خم هستیم، دستانمان در هم گره خورده، در میدانهای هنر و گسترش روابط فرهنگی، برای برپایی محفلهای آسمانی در پهنهی گیتی، قدم برمیداریم و دوش به دوش هم، برای سرافرازی موسیقی عاشیقی، از جان و دل میکوشیم و در این رفاقت بیمثال و برادری جاودانه، «من» و «خودخواهی» معنایی نداشت؛ چرا که همواره، آرمانی والا در سر داشتیم و هرگز، خیال تفوق در ذهن نپروراندیم، ما، دو نیمهی یک سیبیم، در باغ هنر، همواره در کنار هم میبالیم.
امیدوارم ساز قوپوز در بزنگاه خانه جهانیان جایگاهی والا بیابد
در اعماق جان این هنرمند وارسته از تبار تبریز، آرزویی کهن، چون چراغی فروزان، پنهان است، او ابراز میکند: ای کاش روزی، این خیال دیرینه رنگ واقعیت گیرد و قوپوز، این ساز سحرانگیز آذربایجان، همچون پیانو، در بزمگاه خانههای جهانیان، جایگاهی والا بیابد، چرا که این ساز، گنجینهای پربهاست، با صدایی که روح را به پرواز درمیآورد، اما افسوس که هنوز نتوانستهایم شکوه و جلالش را به جهانیان بنمایانیم.
این موسیقیدان می افزاید: این ساز، نه یک ابزار موسیقی، بلکه گنجینهای از احساس است، با نغمههایی که جان را به آسمان میبرند
فرزندانم، چه دختر و چه پسر، در نوازندگی این ساز، از سرآمدان این عرصه هستند، من بر این باورم که خانواده، نقشی بیبدیل در پرورش هنرمندان دارد، این حقیقت، زمانی بر من آشکار شد که پسرم، آیدین، در چهارمین بهار زندگیاش، پنجه بر ساز نهاد و نوایی دلنشین سر داد؛ لحظهای که ما را از حیرت، انگشت به دهان کرد.
این مصاحبه به همت «گروه دیدار با مفاخر آذربایجان» انجام شد، این گروه در هفتاد و ششمین دیدار خود به سراغ فرخ مهدیپور هنرمند برجسته موسیقی عاشقی رفت تا با حضور هنرمندان شاخص تبریز خاطرات جالب و شنیدنی این استاد را ثبت و ضبط کند.
گفتگو از زهرا ناصران
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0