رحیم عظیمی؛ هنرمندی که با پاهایش شاهکار میآفریند

به گزارش پایگاه خبری تابان خبر، هفتاد و دومین برنامه «دیدار با مفاخر آذربایجان» به نام استاد رحیم عظیمی به قرعه افتاد و قرار شد ساعت ۱۷ روز سه شنبه دوم اردیبهشت امسال در یکی از کوچه پس کوچه های منصور، اول خیابان حافظ باشیم، طبق روال همیشگی سر قرار دم در استاد جمع شده و با دسته گل و شیرینی خامه ای وارد منزل این هنرمند می شویم.
سمیه ستاری یکی از مجری های سرشناس و باتجربه صدا و سیمای مرکز آذربایجانشرقی با شعری محفل صمیمی را گرم می کند و می گوید:
دیوانه و دلبسته اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آنرا که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
برق گرفتگی دستانم را از من ربود
استاد رحیم عظیمی چهره متفاوت و شناختهشده هنرهای تجسمی در ایران پس از خوش آمدگویی به هنرمندان سرشناس و دلسوز فرهنگ و هنر تبریز خود را معرفی می کند و می گوید: من در روز ۱۵ اسفند سال ۱۳۷۰ در روستای عیش آباد مرند به دنیا آمدم و متاسفانه در روز ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۱ همزمان با تحصیل در کلاس چهارم ابتدایی به علت برق گرفتگی هر دو دست خود را از دست دادم و می توانم ادعا کنم که در عمرم دو بار به دنیا آمدم، یکبار با دو دوست و بار دیگر بدون دست.
احساسم بر این بود که روزی دستانم رشد می کنند
او اظهار می کند: پس از برق گرفتگی و قطع دستانم یک سال طول کشید تا به حالت طبیعی زندگی خود برگردم و در زمان کودکی بر این عقیده بودم که روزی دستهای من مثل سابق رشد خواهد کرد، اما پس از دوران بلوغ به این نتیجه رسیدم که تا آخر عمر از نعمت دستهایم محروم خواهم ماند و سپس به قدرت پاهایم پی بردم و اکنون تمام آثار هنری ام را مدیون پاهایم هستم و همیشه پاهایم را می بوسم و شکرگذار درگاه پروردگارم هستم.
هنرمند مینیاتوریست می گوید: در دوران نوجوانی هیچ کسی مرا به عنوان دوست قبول نمی کرد و اکنون نیز من نمیتوانم دوستی برای خود انتخاب کنم.
اشک از چشمان هنرمندان بی وقفه سرازیر می شود و صدای آه آنها از هر سوی منزلی که سر تا سر تابلو نقاشی است، به گوش می رسد و بغض ها با شنیدن حرفهای هنرمند جوانی که در اثر برق گرفتگی دچار قطع هر دو دستانش شده، می شکند.
لحظه های سنگین و سکوتی که هنرمندان را به عمق داستان استاد رحیم عظیمی برده با صدای قاشق و کاسه های چینی شکسته می شود و بانوی خانه برای هنرمندان آش اردبیل پخته است و لذت این آش خانگی طعم آش های سرعین را در خاطرم زنده می کند و پس از پذیرایی چای و شیرینی و با شیطنت های آنیا فرزند این خانواده، ادامه داستان را از زبان هنرمند مینیاتوریست پا نگار گوش فرا می دهیم.
از مرحله خودشناسی به خداشناسی رسیدم
عظیمی ادامه می دهد: من در سن ۱۰ سالگی درک زیادی از زندگی نداشتم، اما به مرور زمان به مرحله خودشناسی رسیدم و سپس خدا را در وجود خود یافتم و به مرحله خداشناسی رسیدم و در آن زمان قدرت و کرامت پروردگار را در وجودم احساس کردم و پس از مدتی فعالیت در دومیدانی، فوتبال و خوانندگی به این نتیجه رسیدم که سرنوشت من با نقاشی رقم خورده است و با وجود اینکه تمام اساتید نقاشی گفتند که در کار هنر درآمدی وجود ندارد، اما با پشتوانه قرار دادن سوره ای در قرآن که خداوند در آن به قلم قسم خورده است، فعالیت در این هنر را شروع کردم.
نگاه تحقیرانه همکلاسی هایم دردم را تازه می کرد
او بیان می کند: پس از قطع دستانم با حمایت مادرم از روستا به شهرستان نقل مکان کردیم و پس از آن کلاس چهارم ابتدایی را شروع کردم، اما نگاه دانش آموزان مدرسه اذیتم می کرد و معلولیتم را هر لحظه برای من یادآوری می کرد، آنها درک درستی از شرایط من نداشتند و با این نگاه های تحقیرانه زخم هایم سر باز میکرد و وقتی از مدرسه به خانه می آمدم به سقف خانه نگاه می کردم و گریه می کردم تا مبادا مادرم از غم من خبر نداشته باشد و متاسفانه پس از برق گرفتگی من و قطع دستانم با افت تحصیلی مواجه شدم.
نگارگری و مینیاتور مرا انتخاب کرد
این هنرمند خارق العاده مینیاتور تبریزی ادامه می دهد: در دوران کودکی نقاشی های زیبایی با دستانم می کشیدم و به نظر من از آن زمان تمام اتفاقات زندگی ام دست در دست هم داده بودند تا راه ها را برای نقاشی با پای من هموار کنند و به نظر من وزن مچ دست با مچ پا تفاوت خیلی زیادی دارد و کنترل مچ پا سختتر است، چرا که وزن بدن را تحمل می کند و می توانم ادعا کنم قدرتی که در پاهای من وجود دارد قدرت من نیست بلکه قدرت خداوند است که خداوند در وجود من به امانت سپرده است.
تمرین، تمرین و تمرین علت موفقیت من است
عظیمی می گوید: در دوران تحصیلی مقطع راهنمایی استاد رضوانی نیا مرا به پنجمین جشنواره نقاشی دعوت کرد و من در سالن گالری روی زمین نشستم و با پایم نقاشی کردم و از آن زمان به بعد با استقبال استادم مواجه شدم، اما با این وجود مدیران و معاونان مدرسه اجاره نمی دادند که در راه هنر قدم بردارم چرا که بر این عقیده بودند که نمی توانم در عرصه نقاشی موفق شوم و متاسفانه در سه ماهه اول تنبل ترین عضو کلاس بودم، اما پس از آن شاگرد ممتاز کلاس شدم و تمرین، تمرین، تمرین علت موفقیت من است.
به جای اعتراض تسلیم حق شدم
او ادامه داد: پس از اخذ دیپلم وارد دانشگاه شدم و رتبه اول دانشگاه را به خود اختصاص دادم و به جای اعتراض تسلیم حق شدم و در هر زمان شکرگذار خالقم هستم که استعداد و توانایی دستانم را به پاهایم داد و معتقدم هرگز ناتوانی نمی تواند بر من غلبه کند و امیدوارم روزی با تکنولوژی پیوند دست بتوانم دستهای خود را به دست بیاورم.
تمام کارهای شخصی ام را با پاهایم انجام می دهم
مینیاتوریست پانگار می گوید: من تمام کارهای شخصی خودم را با پاهایم انجام می دهم، از سشوار کشیدن تا آشپزی.
عظیمی اظهار می کند: به علت تامین امرار معاش خانواده ام اثرهای فاخرم را با نازلترین قیمت فروختم و به نظر من فروش آثار هنری، فروش احساس هنرمند است و دل تا ابد پشت آن اثر می ماند.
او می گوید: وقتی روی تخت بیمارستان بودم، قدرت گرفتن خودکار با انگشتان پایم را نداشتم و مادرم اولین نفری بود که خودکار را لای انگشتان پایم قرار داد و مدتها خودکار بی اختیار از لای انگشتانم به زمین می افتاد، اما پس از تمرین زیاد موفق شدم تا قلم را حفظ کنم و شروع به ترسیم آثار هنری کنم.
مرگ فرزندم من و همسرم را آواره کوچه و بیابان کرد
مینیاتوریست پانگار اظهار می کند: در چهار سال اخیر مادرم و کودک ۹ ماهه پا به ماهک را از دست دادم، هرگز از رفتن مادرم غمگین نشدم، چرا که ۳۰ سال با او بهترین روزهای عمرم را سپری کرده بودم و موقع از دست دادن او به کودکی فکر کردم که هرگز مادرش را ندیده از دست داده باشد و این امر موجب دلگرمی من شد، اما در زمان از دست دادن فرزندم انگار دنیا روی سرم خراب شد و این خبر تلخ و ناگوار من و همسرم را آواره و در به در کوچه و بیابان کرد.
رحیم عظیمی قلم را با پای خود میگیرد و با پاهایش برای هنرمندان اثر هنری خلق می کند و می گوید: امشب تا صبح نخوابیدم و به تعداد هنرمندان حاضر در این خانه نقاشی یادگاری کشیدم تا از من اثری به یادگار داشته باشند.
در دوران نامزدی موزه گردی می کردیم
عظیمی ادامه می دهد: من تمام روزهای جوانی خود را وقف هنر کردم و حتی در دوران نامزدی با همسرم به جای گردش به موزه ها می رفتیم.
او با اشاره به چگونگی آشنایی خود با همسرش می گوید: همسرم دانشجوی تهرانی و من دانشجوی تبریزی بودیم که ما را برای رونمایی آثار موزه فرشچیان در کاخ سعد آباد دعوت کرده بودند و در آن روز در جمع تمام هنرمندان اعتراف کردم که این خانم هنرمند خیلی زیبا هستند و می خواهم ادامه زندگی خود را با این خانم محترم سر کنم و تمام دوستانم به حرفهای من می خندیدند.
عظیمی ادامه می دهد: وقتی من از همسرم خواستگاری کردم با مخالفت شدید خانواده او مواجه شدم که این امر باعث بیماری روحی من شد و خوشبختانه پس از موافقت خانواده او از همسرم جواب بله را در ۲۱ شهریور ۱۳۹۵ گرفتم و اکنون زندگی شاد و عاشقانه ای داریم.
پایان این دیدار طبق روال همیشگی رونمایی از عکسی شد که یک روز قبل از دیدار توسط عکاس گروه ثبت شده بود و عکس یادگاری تکی و دسته جمعی که برگ دیگری به دفتر خاطرات این هنرمندان اضافه کرد و با پذیرایی میوه های بهاری این دیدار به پایان رسید.
گر درد دهد بما و گر راحت دوست
از دوست هر آنچیزی که آید نیکوست
ما را نبود نظر به نیکی و بدی
مقصود رضا و خشنودی اوست
گزارش از زهرا ناصران
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0