تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۲
کد خبر : 11734

حاشیه شهر، فرزند ناتنی تبریز

حاشیه شهر، فرزند ناتنی تبریز

سرویس اجتماعی تابان خبر: گذرمان به ناکجاآباد تبریز می افتد، منطقه‌ای که در آن پرنده هم پر بزند، مسئول و مدیری از آن عبور نمی کند. با همکار عکاسم برای تهیه گزارش، به حاشیه شهر تبریز آمده‌ایم، ماشین را به سختی در گوشه‌ای از کوچه که به طرز عجیبی سراشیبی دارد، پارک می کنیم و

سرویس اجتماعی تابان خبر: گذرمان به ناکجاآباد تبریز می افتد، منطقه‌ای که در آن پرنده هم پر بزند، مسئول و مدیری از آن عبور نمی کند.

با همکار عکاسم برای تهیه گزارش، به حاشیه شهر تبریز آمده‌ایم، ماشین را به سختی در گوشه‌ای از کوچه که به طرز عجیبی سراشیبی دارد، پارک می کنیم و روانه کوچه‌های تنگ و باریک می شویم.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

چند دقیقه بعد از پیاده‌روی در کوچه‌های تپه مانند، همکارم که جوانی ۲۰ ساله است، لب به اعتراض می گشاید که کمرم درد گرفت و برای راه رفتن در خیابان‌ها، باید کوهنورد حرفه‌ای باشی.

وارد کوچه‌‌ای باریک می شویم، برای رسیدن به خانه‌های آجری و گِلی، باید یک سربالایی را بالا برویم.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

مردی از اهالی که گویی دوربینمان توجهش را جلب کرده، نزدیکمان می شود.

می پرسد دخترم راه را گم کرده‌اید؟

لبخندی می زنم و می گویم: خبرنگار هستیم و برای تهیه گزارش آمده‌ایم.

اینبار مرد، بلند می خندد و می گوید: حدس زدم که خبرنگارید، برای همین است که می گویم راه گم کرده‌اید، خیلی وقت است که کسی برای تهیه گزارش و خبر، این دور و برها نیامده است، مسئولان که از بیخ غیبشان زده است.
در جواب مرد حاشیه‌نشین می گویم: کوتاهی ما و مسئولان را ببخشید.

مرد جلوتر از ما حرکت می کند و یکی یکی خانه‌های تَرک خورده‌ای را نشان‌مان می دهد که هر لحظه ممکن است فرو بریزند، با ترس از کنارشان رد می شویم.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

آقاجلال که به بالا رفتن از این کوچه‌های کوه‌پایه‌ای عادت دارد، خیلی سریع تر از ما حرکت می کند، اندکی بعد از خستگی، روی پله‌ای می نشینیم.

کوچه‌ها رفته رفته باریکتر، تاریک‌تر و پر پیچ و خم تر می شود.

همکارم می گوید: خدا می داند شب‌ها این کوچه‌ها چقدر خوفناک می شود.

آقا جلال لبخند تلخی می زند و می گوید: پسرجان، تو از زمستان‌های این منطقه بی خبری، راه رفتن در این راهروها در فصل سرما، بسیار خطرناک است.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

به خانه‌ای می رسیم که دیوارش در اثر زلزله، تَرک خورده است.

درب همان خانه را پیرزنی باز می کند، تشکجه‌ای را زیر خود پهن می‌کند، تا می فهمد که خبرنگار هستیم جلوی درب می نشیند و می گوید: پاهایم توان راه رفتن ندارد، خوب شد که یک نفر به ما سر زد، مادر قربانت شوم بنشین تا برایت از بدبختی‌هایمان بگویم.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

خودش را رباب معرفی می کند و می گوید: علاوه بر اینکه اکثر کوچه و خیابان‌ها، صعب العبور است، به دلیل افت فشار آب و ارتفاع زیاد خانه‌ها، آب در بیشتر مواقع قطع می شود.

اگر زلزله‌ای بیاید، فاتحه ما خوانده است

او در مورد مقاومت خانه‌هایشان در برابر حوادثی چون زلزله، می گوید: همانطور که می بینی، دیوارهای خانه‌ام تَرک خورده است و هیچ مقاومتی ندارد، اگر زلزله‌ای بیاید، فاتحه ما خوانده است.

مهری خانم، یکی دیگر از همسایه‌هاست که به گفتگوی ما ملحق می شود.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

او می گوید: مشکلات ما زمانی که زمستان از راه می رسد، دو چندان می شود.

به بچه‌های قد و نیم قد خود اشاره می کند و ادامه می دهد: آن پایین تر ها، مدرسه‌ای است که بچه‌ها به سختی بعد از پایین رفتن از هزاران پله و سراشیبی خود را به مدرسه می رسانند، زمستان که می شود، هر روز را با ترس و دلهره سپری می کنم که خدایی نکرده بچه هایم در راه مدرسه، از این پله‌های خطرناک و بلند نیفتند.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

مهری خانم به بازوی شکسته دختر کوچکش اشاره می کند و می گوید: بارها بچه‌ها از این بلندی ها زمین خورده‌اند، بازوی دخترم یک ماه پیش در راه مدرسه شکست.

او می گوید: ۲۰ سال است که در این خانه‌های کاه گِلی در رطوبت زندگی می کنیم و اگر زلزله‌ای رخ دهد، همه این خانه‌ها با خاک یکسان می شود.

از او میپرسم، تاکنون از مسئولان یا ارگان‌هایی از قبیل شهرداری، برای رسیدگی به وضعیت آنها، کسی آمده است، پاسخ می دهد: دو یا سه بار آمده‌اند، اما بیهوده چند عکس می اندازند و می روند.

بچه‌های مهری خانم، روی پله‌ها بازی می کنند، آن هم در فضای بسیار ناچیز چند متری که هر لحظه ممکن است بر اثر شیطنت کودکانه، از آن ارتفاع بیفتند.

به سمت خانه‌ای دیگر می رویم، مردی روی تخته‌ای که روی دو میله قرار گرفته است، ایستاده و بنایی می کند.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

آقای اصلانی می گوید: کارگر فصلی هستم، الان هم برای دلخوشی زن و بچه، دیوار تَرک خورده خانه را با گِل زیباسازی می کنم.

او در حالی که با ابزار بنایی، ملات را روی سوراخ های دیوار می کشد، می گوید: آب و برق این منطقه به مکرر قطع می شود، کسی هم نیست برای اطلاع رسانی این مشکلات مراجعه کند چون اکثر ساکنان این منطقه، یا زنان بیوه هستند یا پیرزن‌های سالخورده که توان راه رفتن ندارند.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

وی ادامه می دهد: کمک مالی کمیته امداد هم کفاف خرج زندگی‌ را نمی دهد.از او می پرسم، از شهرداری چه خبر، آخرین بار چه موقع عوامل شهرداری به اینجا آمده‌اند.

آقای اصلانی می گوید: ۲۰ سال پیش، از شهرداری به این منطقه آمده بودند و تنها آن پله‌ها را بنا کرده‌اند.

او از مسئولان می خواهد که برای مردم این منطقه، فضای سبز و خانه‌های امنی بسازند تا قبل از وقوع حادثه‌ای خطرناک چون زلزله، به منطقه‌ای امن نقل مکان کنند.

با یک زلزله، حاشیه شهر گور دسته جمعی می‌شود

او می گوید: سقف اکثر خانه‌ها چوبی و کاه گِلی است، اگر زلزله‌ای رخ دهد، شهرداری باید از زیر آوار، جنازه‌ها را یکی یکی در بیاورد، همه این منطقه، گور دسته جمعی می شود.اگر زلزله‌ای شدید رخ دهد، شهرداری باید با یک بیلِ مکانیکی سراغمان بیاید و جنازه‌ها را بیرون بکشد.

مردمانی که به بدبختی می‌خندند

با حرف‌های تلخ آقای اصلانی، همسایه‌ها می خندند، گویی عادت کرده‌اند که منتظر حادثه‌ای ناگوار باشند و مرگ را در آغوش بکشند.اینجا، این مردمان، عادت کرده‌اند به بدبختی‌هایشان لبخند بزنند.

بالاتر ازخانه آقای اصلانی، خانم عبدی که در خانه‌ای ۳۰ متری زندگی می‌کند، ما را به خانه‌اش دعوت می کند.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

می گوید: ۶۸ سال دارم، ۲۲ سال پیش همسرم را از دست داده‌ام، از وقتی همسرم فوت شده، سرنوشتم عوض شده است، چندین سال است که در این خانه کوچک زندگی می کنم، می بینی که در یک اتاق، هم آشپزخانه، حمام و هم اتاق خواب است، البته دخترم هم از وقتی شوهرش فوت شده، با من زندگی می کند.

خانم عبدی از قطعی برق و آب نیز گلایه می کند: روزگارمان به سختی می گذرد دخترم، پاهایم دیگر توانی ندارد، نمی توانم این پله‌ها را هر روز بالا و پایین بروم، از بس درون این خانه کوچک می نشینم افسرده شده‌ام و به مرگ فکر می کنم.

حرف‌های خانم عبدی، غصه‌های پنهان چشمانش، آزرده خاطرمان می کند، با خود می اندیشم که کاش به جای ما، یک مقام و مسئولی پای درد و دل این مردمان می نشست، مسئولی که حداقل کاری از دستش بر می آمد.

۵۰ یا ۶۰ پله را بالا می رویم، به کوچه باریک دیگری می رسیم، دو همسایه روبه روی هم جلوی خانه خود نشسته اند.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

پیرزن تا دوربین را می بیند، می گوید: از قبل خبر می دادی، آن روسری گل گلی را سر می کردم.

آقای شهردار در خواب زمستانی

سپس گویی تازه حرف‌هایش را به خاطر آورده، می گوید: دخترم، می خواهی از مشکلات برایت بگویم؟مشکلات که تمامی ندارد و با آنها خو گرفته‌ایم، کجاست آقای شهردار که در خواب زمستانی به سر می برد.

او می گوید: با این سن زیاد، این پله‌ها را به سختی بالا و پایین می رویم، شما با این سن کم، به نفس نفس افتاده‌اید.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

کنجکاو می شوم که اگر حادثه‌ای رخ دهد و مریض بدحالی در این منطقه باشد، نیروهای امدادی و آمبولانس، چطور می توانند خود را به محل برسانند.

پیرزن در پاسخ به سوالم می گوید: اگر کسی مریض شود یا بیمار اورژانسی داشته باشیم، باید او را تا سر خیابان اصلی کول کنیم و به آمبولانس برسانیم، چون هیچ وسیله نقلیه‌ای قادر نیست وارد این کوچه‌ها شود.بارها شده نوه‌ها و بچه‌هایمان از بلندی سقوط کرده‌اند و به سختی آنها را به بیمارستان رسانده‌ایم، در شهر زندگی می کنیم اما با امکانات غارنشینان.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

سارای خانم، از همسر پیر و بیمارش می گوید: هم خودم، هم همسرم در شرایط بسیار سختی زندگی می کنیم و کسی جز خدا به دادمان نمی رسد.

او از روزهای دشوار زمستان می گوید: فصل سرما که می رسد، بدبختی ما بیشتر می‌شود، از سقف اکثر خانه‌ها، آب چکه می کند و خانه‌ها سرد و مرطوب است، بسیاری از ما پیرزن و پیرمردها، دچار رمانتیسم هستیم و دردمان با آمدن زمستان بیشتر می شود.

از پله‌های خطرناک پایین می آییم، از این همه بالا رفتن و پایین آمدن، پاهایمان بی رمق شده است.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

به یک خانه کوچک دیگر نزدیک می شویم، زنی چادر به سر، گوشه‌ای از کوچه نشسته است، غم از چهره‌اش می بارد.

چشم انتظاری خواهر شهید در حاشیه شهر

خانم صادقی، خودش را خواهر شهید معرفی می کند و به جای اینکه از مشکلات خانه و محله چیزی بگوید، بغض گلویش را فشار می دهد و با صدایی لرزان می گوید: من خواهر شهید هستم، هر روز سر این کوچه می نشینم و به امید اینکه خبری از جنازه برادرم بیاید، منتظر هستم.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

مات و مبهوت نگاهش می‌کنم، او هم مثل بقیه، پاهایش درد می کند، شوهرش هم معلول است.

حرف‌هایش با بقیه فرق می کند، هر چقدر از مشکلات می پرسم، می گوید: من فقط منتظر برادرم هستم، دیگر مشکلات به چشمم نمی آید.

شرح حالی از فرزند ناتنی تبریز

از ساکنین این منطقه در حالی که قلبمان آکنده از غم و غصه است، جدا می شویم، به سرنوشت کودکانی که در کوچه‌های باریک و خطرناک بازی می کنند، می اندیشم، کودکانی که تنها دلخوشی آنها، توپ پلاستیکی و بادکنک‌های رنگی است.

در مناطقی که از چشم مسئولان دور مانده است، بیش از ۵۰۰ هزار نفر زندگی می کند و خدایی نکرده اگر زلزله‌ای شدید رخ دهد، زمین، نیم میلیون نفر را بی رحمانه می بلعد، باید قبل از وقوع حادثه‌ای ناگوار، چاره‌ای کارساز برای مردمان این منطقه از شهر اندیشید.

گزارش از: المیرا جلیلی

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

پنج + 5 =