تاریخ انتشار : یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۹
کد خبر : 23055

چمچه‌ خاتون؛ افسانه‌ مادر باران و شناسنامه‌ هویتی آذربایجان

چمچه‌ خاتون؛ افسانه‌ مادر باران و شناسنامه‌ هویتی آذربایجان
چمچه‌ خاتون مادر باران بود؛ زنی که ریشه‌های هویت آذربایجان را با مهر، دعا و پاکدامنی به هم گره زد و افسانه‌ای ماندگار ساخت.

به گزارش پایگاه خبری تابان خبر، روزگاری بود که آذربایجان در چنگال خشکسالی نفس می‌کشید؛ روزگاری که باد از روی زمین می‌وزید و جز غبار داغ و خاک پودرشده چیزی به همراه نمی‌آورد، چاه‌ها، همان چشم‌های همیشه‌ بیدار زمین، فروبسته و تاریک شده بودند، قنات‌هایی که روزگاری چون رگ‌های زنده در زیر خاک می‌دویدند، به خطوطی خاموش بدل شده بودند و کشتزارها زیر آفتاب سوزان، مانند صفحه‌ای سوخته، از تشنگی می‌لرزیدند.

 

در چنین روزگاری، مردم امید خود را نه به ابر، بلکه به زنی از جنس نور و طهارت گره می‌زدند؛ «خاتون»، زنی که نامش بر زبان‌ها چون آبی خنک جاری می‌شد‌.

 

او را بانویی پاکدامن می‌دانستند؛ زنی که گویی آسمان به حرمت پاکی‌اش پرده نزدیک‌تری به زمین می‌کشید. پیران روستا می‌گفتند: خاتون وقتی دعا می‌خواند، ابرها گوش می‌سپارند؛ وقتی قدم بر تپه می‌گذارد، باد آرام می‌شود؛ و وقتی نگاهش را به آسمان می‌دوزد، دل آسمان می‌لرزد.

 

زنان از آبادی‌های دور و نزدیک، با دستانی که بوی نان و زندگی می‌داد، به خانه‌ی ساده‌ی او می‌آمدند، زنانی که زیر چادرهایشان رنج، امید و التماس موج می‌زد و در چشمانشان این باور دیده می‌شد که خاتون نه فقط یک زن که برکتی در کالبد انسان است؛ حامل مهر مادران و نماینده‌ آن نیروی دیرین و بی‌نام که از آغاز جهان همراه زن بوده است.

 

وقتی خشکسالی به جان همه‌چیز چنگ می‌انداخت، خاتون بر بلندای تپه‌ای می‌ایستاد؛ تپه‌ای که بعدها مردم آن را «پله‌های آسمان» می‌نامیدند.

 

او قامتش را به سمت باد می‌سپرد، چادر سپیدش چون پرچمی از ایمان در هوا می‌رقصید و آنگاه دستانش را بالا می‌برد؛ دستانی که ترک‌های خشکی زمین را از یاد آسمان می‌بردند.

 

خاتون آهسته، آرام دعا می‌خواند و با لحنی که گویی از مادران نخستین جهان به ارث برده بود و درست در لحظه‌ای که دعا از لبش جدا می‌شد، نسیمی لطیف می‌وزید؛ نسیمی که مردم آن را نشانه‌ی اجابت می‌دانستند.

 

اندک زمانی نمی‌گذشت که ابرها از چهار سوی آسمان گرد هم می‌آمدند، مثل سربازانی که فرمانده‌ای دانا فراخوانشان کرده باشد، برق در دل ابرها می‌درخشید و نخستین دانه‌ باران، لرزان و سبک، بر خاک ترک‌خورده فرو می‌افتاد.

 

و زمین که همیشه دلش برای یک جرعه آب می‌تپید، با نخستین قطره باران جان می‌گرفت و ترک‌ها بسته می‌شدند، بوی خاک تر برمی‌خاست، و مردم زیر باران می‌خندیدند؛ خنده‌ای از جنس رهایی، از جنس باور.

 

از آن پس، خاتون فقط یک زن نبود؛ او به نماد مادرانگی، مهر، ایثار و ریشه‌دارترین هویت آذربایجان بدل شد، مثل درختی کهن که نسل‌ها زیر سایه‌اش بزرگ شده‌اند.

 

باور مردم به او فقط یک آیین نبود؛ روایتی بود که در تار و پود فرهنگ و جان این سرزمین تنیده شده است، روایتی که می‌گوید زن، مادر، زمین و باران همه از یک سرچشمه‌اند.

 

خاتون، بانوی پاکدامن باران‌خواه، امروز نیز در دل‌داستان‌های مردم زنده است؛ در افسانه‌هایی که عصر به عصر منتقل شده، در زمزمه‌هایی که مادران هنگام باران زیر لب می‌خوانند و در اشکی که هنوز گاه‌به‌گاه، وقتی ابرها بر فراز آذربایجان جمع می‌شوند، در چشم شیفتگان این سرزمین می‌نشیند.

او نه فقط طلب‌کننده‌ی باران، که خود باران هویت بود.

یادداشت از زهرا ناصران

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.